۹۹_

ساخت وبلاگ

امروز روزیه ک خیلی ، از خیلی چیزا گذشته
ادمایی بودن تو زندگیم که هرچقدر هم عزیز ، ولی سرنوشتم اونارو ازمن دور کرده ... روح من چطوری تونسته با این دوری کناربیاد؟ تیکه پاره شدم زخم خوردم ولی کنار اومدم؟ چطوری؟ عادت! ..... عادت بدترین مرض هاست
از بدترین نقطه های یاداوریمم همون شبیه که کنار بلوار شلوغ شهر،توی ماشین مشکیِ پیر و با اصالتش ، چتای قبلیمونو میخوندیم و با همون فهم کودکانه خودم بهش گفتم من اون اولا بهت علاقه ای نداشتم...ولی الان خیلی خیلی دوستت دارم...به چشام خیره شد خندیدم و گفتم خب چیه دوستت نداشتم اونموقع!
یا اون نقطه ای که عکسهایی که روی کوه با سماور و لیوان بزرگ آهنی گرفته بود رو برام فرستاد و نگاه که میکردم انگار دارم به عکس خدا نگاه میکردم..همونقدر محو صورتش میشدم...همونقدر زبونم بندد میومد و قربون صدقه ش میرفتم و تا چندروز با خودم فک میکردم خوب شد نیوفتاد تو لیوان وگرنه چطو میخاسته بیاد بیرون!
هردفعه ای که با صدای بلند به کسی گفتم دوستت دارم ، سرنوشت حسودم شنید و به همون اندازه جری ترشد تا اونو از من دور و دورتر کنه....
پپپپپسسسسسس اااااااایییییی هههههههمممممممسسسسسسررررررر ععععععززززززیییییزززززممممممم دووووووسسسستتتتتتتتتتت ددددددااااااررررررمممممم پدسگ روانی

نوشته شده در تاريخ هشتم بهمن ۱۴۰۱ در ساعت 14:47 توسط به تنهایی خورشید | ?????

نمیشه با نبودت ساده سر کرد......
ما را در سایت نمیشه با نبودت ساده سر کرد... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3jashne-deltangiam4 بازدید : 83 تاريخ : پنجشنبه 4 اسفند 1401 ساعت: 15:21